جمعه هر هفته با بچه های اتاقمون تو بند 350 می رفتیم درکه یه صبحونه می زدیم پیاده برمی گشتیم که به نظافت اتاق برسیم! هدی صابر و عبدالرضا قنبری تو راه برامون می خوندن، محسن دکمه چی از فروشگاه چیپس و پفک می آورد، نادر کریمی همش غر میزد می گفت بسته برگردیم خسته شدم! باز یه هفته می گذشت و پنج شنبه شب هدی صابر به حاج ممد می گفت: حاج ممد جمعه این هفته کجا میخوای ببریمون بگردیم ؟!! فردا برای نهار ببرمون بیرون کباب بزنیم
و این دلخوشی مان در روزهای جمعه بود که حاج ممد ببره بچه هارو درکه ، فشم ، جاجرود ..... و ماهم همراهی میکردیم تو خیالمون این سفر خیالی را .
کاش می دونستم امروز کجا میرن بچه های اتاق که منم همراهیشون میکردم .
خوشا به حالتان پيش وجدانتان اسوده ايد
پاسخحذف