عبدالرضا قنبری ، معلم و شاعر محکوم به اعدام که چند روز پس از عاشورای خونین سال 88 بازداشت شد هم اتاقیم در بند 350 بود . تختش بالای تختم بود و در هر بالا و پایین رفتنش انگشتانم میماند زیر پایش . می گفت سعید تو چرا دستت همیشه آویزونه و بیرون از تخت ؟ آدم می ترسه بره بالا و پایین !
روز آزادیم شعر و نامه ای داد که منتشر کنم . گفتم نامه هایش را در دفتر یادگاری ام بنویسد تا احیانا دست زندان بان نیفتد . دفترم را خوب جاسازی کرده بود شهید جعفر کاظمی لابلای وسائلم و شانس آوردم موقع بازرسی خوب نگشتند .
چند روز بعد از آزادی رفتم پاکدشت و چند نفر از شاگردانش را پیدا کردم و سروده استاد را تحویلشان دادم . در پاکدشت ، گرمسار و ایوانکی معلم بود . تبعیدش کرده بودند آنجا و اکنون او در زندان است و منتظر اجرای حکم اعدام . معلم بی گناهی که فقط و فقط بخاطر یک تماس تلفنی محارب شده و محکوم به اعدام !
بازجویش به او گفته بود چه بپذیری و چه نپذیری اتهامت را قرعه به نام تو افتاده است برای اعدام .
امروز روز معلم است و استاد در بند . همسر و دخترش چشم براهش هستند و شاگردانش نیز .
شعر عبدالرضا قنبری به شاگردانش :
" برای ماندن باید نفس کشید "
برای دانش آموزان خوبم ( سمنان-گرمسار-ایوانکی-پاکدشت )
معلم بی گناه : عبدالرضا قنبری
در این روزگار توفانی
که نام دیگر فریاد
خاموشی است
و صداقت ،
دروغ بزرگ
برای ماندن باید نفس کشید
در این روزگار توفانی
که شب از ستارگان می هراسد
و آسمان از شهاب
و قلب ها از عشق
برای ماندن باید نفس کشید
در این روزگار توفانی
برای عشق ،
مهربانی ،
صداقت ،
و ماندن ، باید نفس کشید
آری ، برای ماندن باید نفس کشید
برای ماندن باید نفس کشید
عبدالرضا قنبری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر