۱۳۹۰/۱/۱۹

اشعار و سرودهای بند 350 اوین


از امروز دفتری از مجموعه اشعار و سرودهایی که در بند 350 اوین جمع آوری کرده ام را در صفحه فیس بوکم به اشتراک میگذارم . شعرها و سرودهای این مجموعه را با دوستانم در بند 350 بصورت دسته جمعی یا انفرادی می خواندیم .

هرچند روز یکبار به بهانه تولد یا آزادی هریک از دوستان در اتاق چهار دور هم جمع می شدیم به تعریف کردن خاطره و خواندن شعر و سرود دسته جمعی . دور هم جمع شدن البته همیشه با مخالفت مسئولان بند مواجه می شد بویژه آخر برنامه همه دست به دست هم سرودی می خواندیم . از دوربینهای مدار بسته وقتی می دیدند پیغام یا بقول خودشان دستور پایان برنامه را می دادند .

در هواخوری وقتی دوستی شعری با خود زمزمه میکرد یا در چراغخانه (آشپزخانه) وقتی عزیزی شعری می خواند ، زود دفترم را میاوردم و شعرش را مینوشتم . بعضی وقتها هم چند نفری از ساکنان یک اتاق شعری را باهم می خواندند که سعی کردم همه اینها را در مجموعه ای جمع آوری کنم .

اولین برگ این دفتر سرودی است که علاقه ویژه ای به آن دارم و روزی نیست که دهها بار آنرا چه در زندان و چه این روزها که در زندانی بزرگتر هستم با خودم زمزمه نکنم .

شنبه ها و چهارشنبه ها در جلسه اتاقی مان هدی صابر با صدای خوشش برایمان شعری میخواند . عبدالرضا قنبری معلم محکوم به اعدام هم با لهجه مازنی برایمان میخواند و دست آخر من ، مرحوم محسن دکمه چی و حامد یازرلو این سرود را سه نفری برای هم اتاقیهایمان میخواندیم .

ایکاش امکانش بود تا این سرود و مابقی را که در این آلبوم خواهم گذاشت با همان ضرباهنگی که میخواندیم بشود منتشر کرد .

این سرود را تقدیم میکنم به روح مرحوم محسن دکمه چی عزیز و شرافت و ایستادگی دوست نازنینم حامد یازرلو که اکنون در بند است .

پاییز آمد در میان درختی / لانه کرده کبوتر / از تراوش باران می گریزد

خورشید از غم / با تمام غرورش / پشت ابر سیاهی / عاشقانه به گریه مینشیند

من با قلبی به سپیدی روز / با امید بهاران / میروم به گلستان / همچو عطر اقاقی / لابلای درختان می نشینم

( باشد روزی به بوی بهاران / روی دامن صحرا / لاله میروید )

شعر هستی بر زبانم جاری / پرتوانم آری / می روم در کوه و دشت و صحرا

ره پیمای قله ها هستم من / راه خود در طوفان / در کنار یاران / می نوردم

در کوهستان / یا کویر تشنه / یا که در جنگلها / رهنوردی شاد و پر امیدم

دارم امید / که دهد سختی کوهستان / بر روان و جانم / پای این کوه و دشت و صحرا

باشد روزی که رسد / شعر هستی بر لب / جان نهاده بر کف / راه انسانها در نوردم

شعر هستی بودن و کوشیدن / رفتن و پیوستن / از کژی بگسستن / جان فدا کردن / در راه خلق است

مردی گمنام در دل کوهستان / همره توفانها / ره بسوی قله می سپارد

بر پشت او کوله بار لاله / لاله های رنگین / لاله های قرمز / می درخشد

سحرگاهان لاله ها می روید / دشمن خلق ما / از صدای لاله می هراسد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر