سر به سر گذاشتن بازجوها گرچه برخی اوقات آخر و عاقبت خوشی بهمراه نداشت اما گاهی نیاز بود که واقعا حال اساسی از بازجوها بگیری . دست انداختنشان هم که لذت بخش بود برخی اوقات حتی اگر منجر به درد قسمتی از سر و صورت می شد :))
یکی از دوستان هم بندم در 350 خاطره خیلی جالبی داشت از دست انداختن بازجویش که البته به پاره شدن پرده گوشش منجر شد که بنظر خودش به انجامش می ارزید .
این دوستمان تعریف می کرد که در یکی از جلسات بازجویی اش از او می پرسند که آیا مهدی هاشمی را می شناسد یا نه ؟ جواب مثبت دوستم به بازجویش به این پرسش بازجو منجر می شود که آیا حاضری درباره مهدی هاشمی برایمان مطالبی بنویسی ؟ بازهم این دوستمان پاسخش مثبت بود .
بازجو از اینکه بدون دردسر توانسته متهمش را وادار به نوشتن علیه مهدی هاشمی کند خوشحال بود و نیشش تا بناگوشش باز شده بود . دستور می دهد تا چایی بیاورند . روی برگه بازجویی می نویسد : " درباره مهدی هاشمی هرچه میدانید بنویسید "
دوستم میگفت برگه را گذاشت جلوی دستم و گفت : " لطفا تا من بر میگردم هم چایی ات را بخور و هم هرچه می دانی درباره مهدی هاشمی بنویس "
دوستم در برگه بازجویی درباره مهدی هاشمی اینگونه نوشت : " مهدی هاشمی را می شناسم . او هنرپیشه بسیار خوبی است ، در سریال " سلطان و شبان " به خوبی نقش " سلطان " را ایفا کرده بود و از پس نقشش در سریال " دکتر قریب " هم بخوبی بر آمده !! "
بازجو دقایقی بعد برگشت . برگه را گرفت و خواند . چشمانش گرد شده بود و خشم از سر و رویش می بارید . نگاهی چپ به دوستم کرد ، برگه را به صورتش زد و چند سیلی محکم هم پشت بندش . ضرباتی که تا چندین ماه باعث اختلال در شنوایی گوش راستش شد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر