۱۳۹۰/۱/۱۹

داستان هم سلولی ام که گروگان وزارت اطلاعات بود


اسفند پارسال بعد از اینکه بازجویی هام تموم شد از انفرادی بند 240 به سوییتهای چند نفره منتقل شدم . چهار نفر تو سوییت بودن که با من شدیم پنج نفر تو یه اتاق کوچک با حمام و دستشویی اپن !

اون چهار نفر دوستان هم همون روز از انفرادی به سوییت منتقل شده بودن و از ذوق زدگی خارج شدن از انفرادی تا صبح هیچ کدوم نخوابیدیم . یه دوست که دانشجو و شاعر خیلی خوبی هم بود داستان جالبی داشت . بهش میگفتیم برزو خان !

این آقا برزو یک ماه تو سلول انفرادی و حدود یکماه هم تو سوییت بود . مامورای وزرات اطلاعات در به در دنبال پسر داییش میگشتن که دستگیرش کنن اما دستشون به پسردایی نرسیده بود بجاش برزو را به عنوان گروگان گرفته بودن .

پسر دایی برزو عضو گروه " ماهستیم " بود و چند وقتی می شد که مخفیانه زندگی می کرد . بازجو هر روز به پدر برزو زنگ میزد که پسردایی را بیارید تحویل بدید پسرتونو ببرید ! می گفت اگه بیارید تحویل بدید از اتهام شرکت در تجمعات غیرقانونی پسرتون صرف نظر می کنیم .

خانواده برزو بخاطر آزادی پسرشون حاضر نشدن به این خواسته بازجوها تن بدن . این گروگان گیری ادامه داشت تا اینکه پسردایی دستگیر میشه اما برزو را آزاد نمیکنن !

قسمت غم انگیز داستان هم همین بود . پسر دایی نزدیک به یکماه تو انفرادی بود و بعد آزاد شد اما برزو همچنان در زندان . بازجو می گفت اگه همون موقع که گفتیم می آوردین تحویلش می دادین پسرتون آزاد می شد اما حالا که خودمون دستگیرش کردیم برزو میمونه تو زندان تا یاد بگیرید با ما لج نکنید !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر