۱۳۹۰/۱/۱۹

خاطره ای با محسن دکمه چی در زندان


تق.تق .تق. سعید پاشو یه لقمه نون و پنیر درست کن مردم از گشنگی .... دوازده شب به بعد وقتی تو اتاق همه میخوابیدن عمو محسن دکمه چی که تخت پایینی من بود میزد زیر تختم ، یه لقمه نون و پنیر با خرما براش درست میکردم . مینشستیم تو راهرو بند رو نیمکت و از درد ناله میکرد .

امروز ظهر به همسر جعفر کاظمی زنگ زدم برای احوالپرسی . گفت سعید جان عمو محسن هم رفت پیش جعفر :( باورم نمی شد . نتوانستم جلوی خودم را بگیرم . تو خیابون زار زار عین بچه ها اشک میریختم . محسن دکمه چی از گلی دوست داشتنی بود تو گلدون پر از گلهای خوشبوی بند 350

از اواسط آبان بود که دردش شروع شد . شبها از درد خوابش نمیبرد ، اولش فکر میکردیم ناراحتی معده داره ، نه غذای زندان و نه غذایی که خودمون درست میکردیم نمیتونست بخوره اما وقتی میرزا قاسمی درست میکردم برای اتاق میگفت " جهنم الضرر ، از این نمیشه گذشت "

دو تا برادر عراقی تو بند 350 پیشمون بودن که اتهامشون جاسوسی بود . یکی از این دو برادر پزشک بود . هروقت عمو محسن دردش شروع میشد می رفتم صداش میکردم که دکتر فرجی بیا باز عمو درد داره . دکتر می گفت اینجوری نمیشه باید حتما به بهداری منتقلش کرد . شما میگید معده درد داره اما این علائم زخم معده نیست و حتما باید آزمایش بشه ...

تقریبا هر دوشب مرحوم جعفر کاظمی که مسئول اتاقمون بود میبردش بهداری ، اما به نیم ساعت نمی کشید برمیگردوندنش بند . دکتر بهداری می گفت : " این چیزیش نیست و داره فیلم بازی می کنه ! برگردونیدش بند و دیگه نیاریدش "

هر روز که می گذشت رنگ رخسار عمو محسن به زردی میرفت . چیزی هم که نمیتونست بخوره بخاطر همین در حال کم کردن وزن بود و این اواخر به پنجاه کیلو رسیده بود. درخواستها و اعتراض ماهم برای انتقالش به بیمارستان بی نتیجه بود . زجر میکشید و درد اما روحیشو از دست نداده بود . هیچ کس تو اتاق حتی دکتر فرجی هم فکرشو نمیکرد عمو محسن دوست داشتنی و نازنین سرطان داشته باشه اون هم از نوع بدخیم .

محسن دکمه چی از بازاریهای معروف تهران بود . به خانواده زندانیان سیاسی کمک مالی می کرد و به همین خاطر هم دستگیر شد . تو بیدادگاه ، صلواتی بهش 10 سال حکم زندان داد و تبعید به زندان رجایی شهر . سال 60 تا 69 هم تو زندان بود محسن دکمه چی .

نامردهای خدانشناس با همون وضعیت وخیم جسمی که داشت حکم تبعیدشو اجرا کردن . باز دلمون خوش بود به تزریق آرامبخش تو بهداری اوین اما وقتی بردنش رجایی شهر دیگه مطمئن بودیم از آرامبخش هم خبری نیست و عمو محسن باید بیشتر درد بکشه .

رجایی شهر که رفت حالش هر روز بدتر می شد . زندانیان سیاسی اونجا تهدید کردن اگه به وضعیتش رسیدگی نشه اعتصاب غذا میکنن . حال عمو محسن که وخیم تر شد بالاخره مجبور شدن منتقلش کنن به بیمارستان . با دست و بند و پابند بستنش به تخت . چند روزی تو بیمارستان بود که دکترا گفتن با این وضع که دست و پاش به تخت بسته شده نمیتونن به شیمی درمانی که خیلی هم انجامش دیر شده اقدام کنن .

بی وجدانهای وزارت اطلاعات و دادستانی هم گفتن همینه که هست ، اصلا بی خیال ادامه درمان ببریدش زندان تا جون بکنه . نذاشتن بهش رسیدگی کنن تو بیمارستان و برش گردوندن زندان .

وقتی خیالشون راحت شد که دیگه چند روز بیشتر زنده نمیمونه به خانوادش گفتن ببردیدش بیمارستان . اما دیگه کار از کار گذشته بود . دو سه روزی بیمارستان بود تا اینکه عمو محسن هم رفت . رفت پیش جعفر و حاج ممد و بقیه دوستانش .

همسر محسن دگمه چی چند ساعت قبل از فوت شوهرش تو بیمارستان اونم در حضور ماموران امنیتی چند دقیقه ای تونسته بود با یارش حرف بزنه . برمیگرده خونه که یکی دو ساعت بعد از بیمارستان خبر فوت همسرشو بهش میدن .

فردا هم احتمالا اجازه تشیع جنازه و برگزاری مراسم نمیدن به خانواده این عزیز نازنین و با شرف که محبوب همه اسرای آزاده بند 350 بود .

حالم اصلا خوب نیست . دلم گرفته خیلی ، عصبانی هم هستم . اگه این مطلب زیاد منسجم نبود به بزرگی خودتون ببخشید

عمو محسن نازنین و عزیز ، همیشه به یاد مهربونیهات بودم و امیدوار که تو آزادی ببینمت اما الان باید آرزو کنم که تو خوابم ببینمت . بیا به خوابم عمو :(((

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر