۱۳۹۰/۱/۱۹

دلشوره تجاوز در اوین


شانزده بهمن پارسال در اولین بازداشتم بعد از اینکه نیمه های شب سه ساعت خانه را زیر و رو کردند قبل از انتقالم به اوین با سربازان گمنام سوار بر زانتیا رفتیم پارکینگ ترمینال آرژانتین . یک کتک مفصل داخل ماشین در حالیکه دستبند به دستم بود نوش جان کردم ، دلیلش را پرسیدم گفتند : " این کتک برای زبون درازیهای خانمت تو خونه بود ! "

بعد از صرف سیلی ، مشت و قنداق کلت نزدیک صبح بود که بردن اوین . چشم بند زد و سرم را کرد میان پاهایم . در بزرگ اوین باز شد و با ماشین رفتیم داخل . داخل یک سالن دو سه ساعتی با چشم بند روی یک صندلی نشستم . انتظار کشنده ای بود تا اینکه یکی دستم را گرفت و از پله ها رفتیم بالا برای معاینه توسط پزشک . بعد از معینه پزشکی همان آدم که چاق هم بود به یک اتاق نسبتا بزرگ اما کاملا خالی هدایتم کرد .

" چشم بندتو بردار و تا برمیگردم هرچی لباس داری دربیار و کاملا لخت شو " پرسیدم چرا و پاسخ داد : " هیچی نپرس فقط لخت شو و هیچی تنت نباشه ، لخت لخت ! "

چاق بد ترکیب رفت از اتاق بیرون و من موندم با فکرهایی که مثل خوره افتاد به جونم . راستش کمی نگران شدم و ترسیدم . با خودم گفتم ، ای نامردا هنوز نیومده میخوان تجاوز کنن ، همین اول کار میخوان زهر چشم بگیرن . بدتر از همه انتظار تقریبا یکساعته تو اون اتاق لعنتی که واقعا زجرآور بود . با خودم فکر می کردم الان در باز بشه چند نفر میان تو برای تجاوز ؟ با باتوم یا با شیشه نوشابه ؟ چه واکنشی باید نشون بدم ؟

یکساعت گذشت و دوباره اون چاق بدترکیب اومد : " تو چرا هنوز لخت نشدی . زود باش بینم بکن لباساتو " تپش قلبم رفت بالا و عین گنجشک تالاپ تولوپ میزد . نگاهی مظلومانه و از سر شرم به یارو کردم و آروم پرسیدم : " هنوز نیومده ؟ همین اول کار ؟ "

پرسید : " چی هنوز نیومده و اول کار ؟ " . گفتم : " والله شنیده بودیم یه کارایی میکنن اما نه همین اول کار و نه تو اوین . تو کهریزک شنیده بودیم اما تو اوین نه اونم تو بند سیاسی و با یه روزنامه نگار که احتمال داره بعد از آزادی بگه و بنویسه "

بلند بلند یه بند میخندید با اون قیافه کریهش . گفت : " نترس بابا کاریت نداریم . لخت شو باید بازرسی بشی و باید لباس جدید بهت بدیم "

گفتم مرد حسابی همون اول میگفتی یکساعته دارم فکرای ناجور میکنم و اعصابم بهم ریخت . یه دست لباس آبی رنگ که متمایز از لباس بقیه زندانیهای اوین بود بهم داد با یک حوله ، مسواک ، خمیر دندان و یک جفت دمپایی و بعد هم سوار بر یک پژو بردن بند 240 اتاق 24

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر